کد مطلب:301520 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

مظلومیت حضرت زهرا و ستمهائی که بر آن حضرت واقع شد


1- ابن قتیبه گوید: علی (كرم الله وجهه) از منزل بیرون آمده و فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بر چهار پائی سوار كرده و شبانه نزد انصار برده و از آنان درخواست یاری می كرد، و آنها می گفتند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با این مرد تمام شده و انجام گرفته و اگر همسر و پسر عمویت زودتر و پیش از از ابوبكر نزد ما می آمد، ما كسی را جز او نمی پذیرفتیم. علی علیه السلام می فرمود: آیا من رسول خدا را در خانه اش دفن نكرده و همین طور رها كرده به دنبال حكومت و سلطنت او از خانه بیرون روم؟ فاطمه علیهاالسلام می فرمود: ابوالحسن همان كاری را كه مناسب او بوده انجام داده و آنان نیز كاری را انجام دادند كه خداوند از آنان بازخواست خواهد كرد و به حسابشان خواهد رسید.

وی گوید: ابوبكر دید عده ای از مردم از بیعت با او سر باز زده و به نزد علی كرم الله وجهه رفته اند، عمر را به دنبال آنان فرستاد، عمر به در خانه علی علیه السام آمده و آنان را كه در حضور آن حضرت بودند صدا زد، آنان بیرون نیامدند، وی دستور داد هیزم جمع كرده و بیاورند و گفت: سوگند به آن كسی كه جان عمر در دست او است از خانه بیرون آئید و الا خانه را بر روی كسانی كه در آن بسر می برند آتش خواهم زد، به او گفته شد: ای ابوحفص، در این خانه فاطمه زندگی می كند، گفت: باشد!


یاران علی از خانه بیرون آمده همگی بیعت كردند به جز علی كه می پنداشت سوگند خورده و گفته است كه تا قرآن را جمع نكنم از خانه بیرون نمی آیم و عبایم را به دوش نمی فكنم، فاطم بر در خانه ایستاده و گفت: من نسبت به مردمی كه در بدترین شرائط اجتماعی قرار گرفته اند آشنائی و تعهدی ندارم، شما جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پیش روی ما گذشته و كارهای خود را سر و سامان داده و با ما مشورت نكرده و حق ما را به خودمان واگذار نكردید.

عمر نزد ابوبكر آمده و به او گفت: آیا از این كسی كه با تو بیعت نكرده نمی خواهی بیعت بگیری؟ ابوبكر به غلامش قنفذ دستور داد برو و علی را نزد من حاضر كن، قنفذ به در خانه آن حضرت رفته و گفت خلیفه با تو كار دارد، حضرت فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید، وی برگشت و پیام حضرت را به ابوبكر ابلاغ كرد.

راوی می گوید: ابوبكر مدتی گریست، عمر برای بار دوم گفت: این شخصی را كه از بیعت تو سرپیچی كرده مهلت نده، ابوبكر به قنفذ گفت: برگرد نزد او بگو خلیف رسول خدا تو را فرامی خواند كه با او بیعت كنی، قنفذ نزد حضرت آمد و پیغام را رسانید، حضرت صدایش را بلند كرده و فرمود: سبحان الله! این شخص آنچه را كه به او مربوط نیست مدعی شده، قنفذ برگشت و پیغام را رسانید، ابوبكر مدتی طولانی گریه كرد، بعد عمر خودش از جا حركت كرد و عده ای دیگر نیز به همراهی او راه افتاده تا اینكه بر در خانه حضرت زهراء رسیده و در را به صدا در آوردند، حضرت صدای آنان را كه شنید با آوای بلند فریاد زد: ای پدر، ای رسول خدا، ما بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابی قحافه چه چیزها كه ندیدیم، مردم با شنیدن ناله و فریاد آن حضرت با چشم گریان برگشتند، و نزدیك بود كه دلهایشان پاره و جگرهایشان از اندوه بشكافد، عمر با عده ای دیگر بر در خانه مانده و علی را از خانه بیرون و نزد ابوبكر برد، و به آن حضرت


گفتند باید با ابوبكر بیعت كنی، حضرت پاسخ داد: اگر بیعت نكنم چه می شود؟ گفتند: در آن صورت سوگند به خداوندی كه جز او خدائی نیست گردنت را می زنیم، فرمود: بنابراین شما بنده خدا و برادر رسول خدا را می كشید؟ عمر پاسخ داد: بنده خدا كه آری، و اما برادر رسول خدا، پس نه، ابوبكر ساكت بود و صحبتی نمی كرد، عمر به او گفت: آیا در مورد او دستوری صار نمی كنی، ابوبكر گفت: تا وقتی كه فاطمه در كنار او است من او را به كاری وادار نمی كنم، حضرت خود را به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسانیده و ناله و زاری می كرد و می گریست و می گفت: ای پسر مادرم، مردم مرا ضعیف و ناتوان نموده و نزدیك است مرا بكشند. [1] .

عمر به ابوبكر گفت: بیا نزد فاطمه رفته و از او عیادت كنیم، چون ما او را به خشم درآوردیم، دو نفری براه افتادند و بر در خانه فاطمه علیهاالسلام حضار شده از او اجازه ورود خواستند، حضرت به آنان اجازه نفرمود، نزد علی آمده و با او در این مورد صحبت كردند، حضرت آنها را به خانه آورده و به حضور فاطمه علیهاالسلام وارد كرد، هنگامی كه در مقابل آن حضرت نشستند صورتش را از آنان به طرف دیوار برگردانید، آنها بر آن حضرت سلام كرده ولی جوابی به آنان نداد، ابوبكر به سخن درآمده و گفت: ای حبیبه رسول خدا، به خدا سوگند خویشاوندی با پیامبر را بیش از خویشاوندی با خود دوست می دارم، و تو در نزد من از عایشه دخترم محبوبتری، و دوست می داشتم در آن روز كه پدرت از دنیا رفت، من مرده بودم و بعد از آن حضرت باقی نمی ماندم، آیا تو اجازه می دهی كه من با اینكه تو را می شناسم و با فضل و مقام تو آشنایم تو را از مقام خود بازداشته و ارث تو را از رسول خدا مانع شوم، من از پدرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه


می فرمود: ما ارث نمی گذاریم، هر آن چه از ما بازماند صدقه است...

حضرت فرمود: آیا شما در خود چنین باوری می دارید كه اگر حدیثی از رسول خدا برایتان نقل كردم آن را تصدیق كرده و بدان عمل كنید؟ گفتند: آری، فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم، آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیدید كه می فرمود: خشنودی فاطمه خشنودی من و خشم فاطمه خشم من است، هر كس كه فاطمه دخترم را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود كند مرا خشنود كرده و هر كس فاطمه را به خشم درآورد مرا به خشم درآورده است؟گفتند: آری، ما این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده ایم، فرود همانا من خداوند و فرشتگانش را شاهد و گواه می گیرم كه شما مرا به خشم درآورده و خشنود نساختید و اگر پیامبر را ملاقات كنم از شما به او شكایت خواهم كرد، ابوبكر گفت: من از خشم آن حضرت و خشم تو ای فاطمه به خداوند پناه می برم، بعد شروع به گریه و زاری نمود به طوری كه نزدیك بود قالب تهی كند و آن حضرت فرمود: به خدا سوگند در هر نمازی كه به جای آورم تو را نفرین خواهم كرد. [2] .

نهج البلاغه ابن ابی الحدی دمی گوید:... مردم جمع شده و می نگریستند، خیابان های مدینه پر از مردان شده و حضرت زهرا شاهد كارهای عمر بود، ضجه و فریادی برآورد و در حالی كه عده ای از زنان بنی هاشم و دیگر زنان مدینه اطراف او را گرفته بودند از خانه بیرون آمد و فریاد زد: ای ابوبكر، چه شتابان بر خاندان رسول خدا تاختید، به خدا سوگند با عمر صحبت نخواهم كرد تا اینكه خداوند را دیدار كنم.

ابوبكر [3] گوید: مومل بن جعفر از محمد بن میمون از داود بن مبارك


روایت كرد كه گویند نزد عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام رفتیم در حالیكه به همراه جماعتی از سفر حج برمی گشتیم درباره مطالبی از او سوالاتی داشتیم، یكی از سوال كنندگان من بودم،از او درباره ابوبكر و عمر پرسیدم، پاسخ داد: من به تو همان جوابی را می دهم كه جدم عبدالله بن حسن به هنگامی كه از او سوال شد چنین پاسخی داد، او گفت: مادر ما صدیقه و دخترت پیامبر مرسل بود، از دنیا چشم فروبست در حالی كه بر آن مردم خشمگین وبد و ما به خاطر غضب او خشمگین هستیم.

سپس ابن ابی الحدید می گوید این معنی را برخی از شاعران حجازی كه مسنوب به خاندان جناب ابوطالب می باشند گرفته و به شعر درآورده اند و نقیب جلال الدین عبدالحمید بن محمد بن عبدالحمید علوی برایم خواند و گفت: این شاعر گفته من این شعر را برای خود سروده ام، و اسمش را هم اكنون از یاد برده ام وی چنین سروده:


یا ابا حفص الهوینی و ما

كنت ملیا بذاك لولا الحمام.


اتموت البتول غضبی و نرضی

ما كذا یصنع البنون الكرام


وی عمر را مخاطب قرار داده و می گوید: ای عمر (ابوحفص كنیه عمر است) مهلت بده و دست نگه دار و با ما مدارا كن و ما را رنج مده، تو شایستگی این كار را نداشتی كه بدینگونه مورد خطاب و احترام و محبت قرار گیری و اگر پدر بزرگوار وی كه به خاطر او اهل این خانه می بایست احترام شده و مراعات گردند،از دنیا نرفته بود، تو قادر بر ورود و دخول به این خانه نبودی، و كسی نمی توانست به این كار طمع كند، سپس فرمود: آیا مادرمان در حال غضب و خشم بر او بمیرد و ما از او راضی و خشنود باشیم؟ اگر ما به چنین كاری رضایت دهیم، فرزندان بزرگوار و كریمی نخواهیم بود زیرا فرزند گرامی آن فرزندی است كه به آنچه كه پدر و مادرش خشنود هستند شادان و به خاطر غضب آنان خشمگین باشد، و به


نظر من این مطلب درست است كه آن حضرت از دنیا چشم فروبست در حالی كه بر ابوبكر و عمر خشمگین بود و وصیت كرد كه آن دو بر او نماز نخوانند. [4] .

3- در حدیثی آمده كه فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خشمگین شد و از ابوبكر كناره گیری كرد تا هنگام وفات و رحلتش این قهر و كناره گیری ادامه داشت و بعد از رسول خدا شش ماه زندگی كرد. [5] .

4- در حدیث دیگر آمده، ابوبكر از اینكه چیزی از منافع آن مكان نزد فاطمه برده شود جلوگیری كرد، فاطمه از او دوری كرد و تا هنگام فوت با وی سخن نگفت و شش ماه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنده بود، هنگامی كه چشم از این دنیا فروبست شوهرش علی او را شبانه دفن كرد و به ابوبكر اطلاع نداد و خود بر جنازه اش نماز خواند. [6] .

5- ابن حجر عسقلانی در شرح حال احمد بن محمد بن سری بن یحیی بن ابی دارم محدث ابوبكر كوفی گوید: محمد بن احمد بن حماد كوفی حافظ بعد از آنكه تاریخ وفات او را نوشته گوید: وی در تمام دوران عمرش با اعتقاد صحیح و استوار بود، در اواخر عمر بیشترین احادیثی كه نزد او قرائت می شد روایات و احادیثی بود كه به مطاعن و بدیهای صحابه مربوط می شد روزی نزد او رفتیم، دیدم مردی بر او این حدیث را قراء می كند: كه «عمر چنان بر سینه حضرت فاطمه لگد زد كه محسن را سقط كرد.» [7] .


فریاد می زد خانه اش را با تمام افراد خانه آتش بزنید، در حالی كه در خانه كسی غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نبودند. [8] .

7- احمد بن یحیی بلاذری متوفای 279 گوید: ابوبكر كسی را به دنبال علی فرستاد تا از او بیعت بگیرد، وی بیعت نكرد، عمر با گروهی بر در خانه او حاضر شدند، فاطمه با او بر در خانه ملاقات كرده و به وی گفت: ای پسر خطاب، آیا تو را بدینگونه ببینم كه می خواهی خانه ام را بر روی من آتش بزنی؟!

عمر گفت: آری، در آن دیانتی كه پدرت آنرا آورد این كار بهتر و قوی تر است. [9] .

8- ابن عبد ربه اندلسی گوید: كسانی كه از بیعت با ابوبكر خودداری كردند غبارتند از: علی، عباس، زبیر و سعید بن عباده، اما علی و عباس و زبیر، آنان در خانه فاطمه نشسته بودند تا اینكه ابوبكر عمر بن خطاب را به دنبال آنان فرستاد تا از خانه فاطمه بیرون آیند و به او گفت: اگر خودداری كردند با ایشان جنگ كن، وی هیزم و آتش طلبید تا خانه را آتش زند، فاطمه جلو او را گرفته و گفت: ای پسر خطاب، آمده ای كه خانه ما را آتش بزنی؟ گفت: آری. [10] .

9- صلاح الدین شافعی، متوفای 764، در شرح حال نظام در ضمن اقوال و عقائد او گوید: وی گفته است كه عمر در روز بیعت چنان به شكم فاطمه علیهاالسلام كوبید كه محسن از شكمش بر زمین افتاد. [11] .

10- محدث قمی در شرح حال نظام گوید: شرح حال او را «صفدی» در كتابش «الوافی بالوفیات» آورده و صاحب كتاب «العبقات» عقائد و آراء او


را از قول وی نقل كرده است، از جمله اقوال او عبارتست از عدم حجیّت اجماع و قیاس، و حجیّت قول معصوم، و تصریح پیامبر بر امامت علی علیه السلام و تعیین آن حضرت به عنوان این منصب و معرفی آن حضرت برای صحابه، و اینكه عمر به خاطر ابوبكر نص و تصریح پیامبر را كتمان كرد، و نیز خبر سقط جنین حضرت فاطمه و كشته شدن محسن را نقل كرده است. [12] .

11- مورخ بزرگ اسماعیل ابوالفداء گوید: مردم با ابوبكر بیعت كردند به جز گروهی از بنی هاشم و زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن عمر و سلمان فارسی و ابوذر و عمار بن یاسر و براء بن عازب و ابی بن كعب، اینان به علی بن ابی طالب متمایل بودند، تبه بن ابی لهب در این مورد چنین سروده است:


ما كنت احسب ان الامر منصرف

عن هاشم ثم منهن عن ابی حسن


نمی پنداشتم زمام امر از بنی هاشم و بعد از بین آنان از ابوالحسن علی علیه السلام برگردد.


عن اول الناس ایمانا و سابقه

و اعلم الناس باقرآن و السنن


از شخصیتی كه نخستین نفر در ایمان و سابقه دارترین و آشناترین مردم به قرآن و دستورات پیامبر بود.


و اخر الناس عهدا بالنبی و من

جبریل عون له فی الغسل و الكفن


آخرین كسی بود كه با پیامبر وداع كرد و كسی است كه جبرئیل در غسل و كفن پیامبر او را یاری كرد.


من فیه ما فیه لا یمترون به

و لیس فی القوم ما فیه من الحسن


كسی كه دارای صفاتی است كه در دریگران نیست و شكی در این ندارند و خوبی هائی كه در او است در دیگران وجود ندارد.


و همچنین از بنی امیه ابوسفیان از بیعت با ابوبكر تخلف ورزید، بعد ابوبكر عمر بن خطاب را به سوی علی و اطرافیانش فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه رضی الله عنها بیرون آورند و به او گفت: اگر سرپیچی كردند با آنان درگیر شو، عمر مقدری آتش با خود برداشت تا بر در خانه بیفروزد و خانه را آتش زند، فاطمه او را دیده و به او فرمود: ای پسر خطاب، چه می خواهی بكنی؟ آیا آمده ای خانه ما را آتش بزنی؟! گفت: آری. [13] .

12- محمد بن جریر طبری از زیاد بن كلیت نقل می كند كه عمر بن خطاب به در خانه علی علیه السلام آمد و طلحه و زبیر و عده ای دیگر از مهاجران در آن جا بودند، گفت: به خدا سوگند خانه را بر روی شما آتش می زنم مگر اینكه برای بیعت با ابوبكر از خانه بیرون آئید، بعد هیزم طلبیده و گفت: سوگند به كسی كه جان عمر در دست او است از خانه برون آئید والاّ خانه را بر روی تمام كسانی كه در آنند آتش خواهم زد، به او گفته شد: ای ابوحفص، در این خانه فاطمه بسر می برد، گفت: باشد... [14] .

13- عمر رضا كحاله میگوید: ابوبكر به پی جوئی گروهی پرداخت كه با وی بیعت نكرده و همانند عباس و زبیر و سعد بن عباده نزد علی بن ابیطالب علیه السلام و در خانه فاطمه زهرا علیهاالسلام جای گرفته بودند، ابوبكر عمر را نزد ایشان فرستاد، عمر در حالیكه آنان در خانه فاطمه علیهاالسلام بودند ایشان را فراخواند اما آنان سرباز زدند سپس دستور داد آتشی آماده سازند و گفت: سوگند به آن كس كه جان عمر در اختیار اوست یا از خانه خارج شوید و یا آن را با ساكنانش آتش خواهم زد. به او گفته شد كه ای عمر، در این خانه فاطمه حضور دارد، گفت: هر چند كه او باشد. [15] .

14- علامه مظفرذ گوید: این گونه مسلمانها از آن زمان تا هم اكنون


نسبت به آن امام بزرگ در حال دشمنی و عداوت بودند تا آن جا كه شاعر مصری آنان در این زمان شعری سروده و به گفتار تهدیدآمیز عمر بن خطاب نسبت به سوزاندن خانه نبوت و باب شهر علم و حكمت پیامبر افتخار كرده و چنین گفته است:


و قوله لعلی فالها عمر

اكرم بسامعها اكرم بملقبها


و گفتاری كه عمر به علی گفت، و او شنونده و گوینده اش را گرامی بدار.


احرقت بابك لا ابقی علیك بها

ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها


اگر بیعت نكنی خانه ات را آتش می زنم و كسی را در آن برای تو نمی گذارم، در حالیكه دختر مصطفی در آن جا بسر می برد.


من كان مثل ابی حفص یقوه بها

امام فارس عدنان و حامیها


چه كسی مثل عمر چنین سخنی را می تواند بر زبان براند در مقابل یكه تاز عدنان و حامی آن كه (علی مرتضی) می باشد.

این شاعر پنداشته این گفتار از شجاعت عمر بوده با اینكه خطا و اشتباه محض است آیا او نمی داند كه نمی تواند برای عمر حتی یك گام مثبت در میدانهای نبرد اثبات كند؟ و در هیچ یك از آن همه جنگای فراوانی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داشت اثری و كاری از او دیده نشده، این جرات و جسارتی كه در مقابل خانه فاطمه از خود نشان داد نبود مگر به خاطر آنكه از ناحیه حضرت علی اطمینان خاطر داشت و می دانست كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را به صبر و بردباری توصیه كرده و الا اگر با او گلاویز می شد، با كمترین حركتی وی را از جا می كند. [16] .

توجه دارید كه این شاعر مطلبی را به شعر درآورده كه برخلاف نص صریح تاریخ است، و چه خوب سروده در این مورد ابن ابی الحدید، و من


به كوری چشم شاعر و به نشان سائیدن بینی او بر خاك چند بیتی از آن قصیده را در اینجا می آورم:


و ما انس لا انس اللذین تقدما

و فرهما و الفرقد علما حوب


فراموش نمی كنم، از خاطر نخواهم برد آن دو نفری را كه جلو رفتند و فرار كردند با اینكه می داسنتند فرار از جنگ گناه است.


و للرایه العظمی قد ذهبابها

ملابس ذل فوقها و جلابیب


و به خاطر آن پرچم بزرگی كه جلو بردند و لباس ذلت و ننگ بر آن پوشیدند.


یشلمها من آل موسی شمردل

طویل نجاد السیف اجید یعبوب


از خاندان حضرت موسی (یهودیان) قهرمانی بلند قامت و با شمشیر تیز و بران و اسبی تیزرو بر آنان حمله ور شد


یمج منونا سیفه و سنانه

و یلهب نار غمده و الانابیب


شمشیر و نیزه اش مرگ آخرین شد، و غلاف شمشیرش آتش و آه برافروخت.


احضر هما؟ ام حضر اخرج خاضب

و ذان هما ام ناعم الخد مخضوب؟ [17] .


آیا آن دو مردند یا زنی كه خضاب كرده، و آرایش نموده، به آنان چه می توان گفت؟

15- ابن خیز رانه در كتاب غرر خود از زید بن اسلم روایت می كند كه: من از جمله كسانی بودم كه به هنگام خودداری علی و یارانش از بیعت به همراه عمر هیزم به در خانه حضرت فاطمه بردیم، عمر به حضرت فاطمه گفت: كسانی را كه در خانه هستند از خانه بیرون كن، و الا خانه را با كسانی كه در آن بسر می برند آتش خواهم زد، و در خانه، علی و فاطمه و حسن و حسین و گروهی از اصحاب پیامبر بودند.


فاطمه علیهاالسلام فرمود: آیا خانه را بر روی فرزندانم آتش می زنی؟! گفت: آری به خدا سوگند، مرگ اینكه بیرون آئید و بیعت كنید. [18] .

16- مسعودی تاریخ نویس بزرگ گوید: امیرالمومنین علیه السلام و عده ای از پیروان و شیعیانش به خاطر تعهد و قولی كه به رسول خدا داده بودند در منزل مانده و بیرون نیامدند، خلیفه عده ای را به در خانه او فرستاده آنان بر آن حضرت یورش برده، و خانه اش را سوزانیده، او را با اكراه از خانه بیرون بردند و بانوی زنان جهان، حضرت زهراء علیهاالسلام را بر در خانه اش چنان كتك زدند كه محسن را سقط كرد، آنان علی را برای بیعت آوردند ولی حضرت خودداری كرده و فرمود: بیعت نمی كنم، گفتند: تو را می كشیم، «فرمود: اگر مرا بكشید من بنده خدا و برادر رسولش می باشم.» [19] .

17- ول یالله دهلوی گوید: از اسلم نقل شده كه بعد از رحلت رسول، بعد از بیعت مردم با ابوبكر، علی و زبیر نزد حضرت فاطمه علیهاالسلام رفته و با او درباره مساله خلافت مشورت می كردند، عمر از این موضوع خبردار شده نزد آن حضرت رفته و گفت:

ای دختر رسول خدا، به خدا سوگند در نزد ما كسی از تو و پدرت محبوبتر نیست و به خدا قسم این محبوبیت مرا از این بازنمی دارد كه اگر این مردم بار دیگر در خانه تو جمع شوند دستور دهم كه خانه را بر آنها آتش زنند. [20] .

18- ابن ابی الحدید گوید: ابراهیم بن سعید ثقفی از ابراهیم بن میمون از عیسی بن عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب علیه السلام از پدرش از جدش از


علی علیه السلام روایت كرده است كه آن حضرت فرمود: فاطمه علیهاالسلام نزد ابوبكر رفت و به او فرمود كه پدرم فدك را به من بخشید و علی و ام ایمن بر این مطلب گواهند، گفت: تو جز حق و راستی چیزی به پدرت نسبت نمی دهی، من آنرا به تو بخشیدم و بعد تكه ای از پوست طلبید و سند فدك را برای حضرت زهرا نوشت، حضرت از نزد او خارج شد، و در بین راه به عمر رسید، عمر پرسید: از فاطمه، از كجا می آیی؟ گفت: از نزد ابوبكر می آیم، به او گفتم كه رسول خدا فدك را به من بخشیده و علی و ام ایمن نیز بر این مطلب گواهند، وی فدك را به من برگردانید و این نوشته را به من داد، عمر نوشته را از از آن حضرت گرفته و نزد ابوبكر آمده و گفت: تو فدك را به فاطمه داده ای و سندش را نوشته ای؟ گفت: آری، گفت: علی به سود خود گواهی می دهد و ام ایمن یك زن است، بعد آب دهان بر روی آن سند انداخته، و نوشته را پاك كرده و سند را پاره كرد.

روایت شده كه ابوبكر بعد از گواهی امیرالمومنین علیه السلام دستور داد فدك را به حضرت زهرا بدهند عمر بر این حكم ابوبكر اعتراض كرده، نوشته را پاره كرد. [21] .

19- برهان الدین شافعی گوید: در عبارت سبط ابن جوزی چنین آمده كه: ابوبكر سند فدك را برای حضرت زهرا نوشت، عمر بر او وارد شده و گفت: این چیست؟ گفت: نوشته ای است برای فاطمه درباره ارث او از پدرش، گفت: پس از كدام در آمد می خواهی به مسلمانها بدهی با اینكه می بینی عرب با تو در جنگ است، بعد نامه را گرفته و پاره كرد. [22] .

20- علامه مقرم گوید: ابوبكر نامه ای در مورد بازگرداندن فدك به فاطمه نوشت، حضرت از نزد او خارج شد و نامه را در دست داشت، عمر


در بین راه به آن حضرت رسیده و فهمیده كه آن حضرت نزد ابوبكر بوده، پرسید كجا بودی و چه كار داشتی؟ حضرت جریان نوشتن ابوبكر را در مورد بازگرداندن فدك به او گفت، وی نامه را طلبید، حضرت خودداری كرد، وی بالگد بر آن حضرت زده و نامه را به زور از او گرفت، آب دهان بر آن اندخته و آن را پاره كرده، و گفت: فدك، فی ء مسلمین است، و بر این مطلب عایشه، و حفصه، و اوس بن حدثان شهادت می دهند، حضرت فرمود: نامه ام را پاره كردی، خدا شكمت را پاره كند. [23] .

21- ابن حجر عسقلانی در شرح حال علوان گوید: از عبدالرحمن بن عوف، از پدرش روایت شده كه گوید به عیادت ابوبكر رفتم، وی از جا برخاست و نشست، عبدالرحمن به او گفت: الحمدلله ناراحتی و مشكلی در تو نمی بینم، بر دنیا اندوهی نداشته باش، به خدا سوگند كه تو را جز فردی شایسته و نیكوكار نمی دانم: گفت: من از هیچ چیز ناراحت نیستم به جز سه كاری كه دوست می داشتم انجام نمی دادم، دوست داشتم كه در خانه فاطمه را بازنمی كردم و او را به حال خود می گذاشتم هر چند به عنوان جنگ بسته شده بود، دوست داشتم در روز سقیفه زمام امر را به گردن ابوعبیده و یا عمر می انداختم او امیر، و من وزیر و پشتیبان او بودم... [24] .

همین مطلب در كتاب «الاموال» تالیف حافظ ابوالقاسم بن سلام / 192 چاپ «مكتبات الازهریه» آمده است لكن تحریفاتی در عبارات انجام گرفته و بدینگونه آمده كه گوید: من دوست می داشتم كه این كارها را انجام نداده بودم...

22- ابراهیم بن سعید ثقفی از احمد بن عمر بجلی از احمد بن حبیب عامری از حمران بن اعین از ابوعبدالله جعفر بن محمد علیه السلام روایت كرده كه


حضرت فرمود: به خدا سوگند كه علی علیه السلام بیعت نكرد مگر بعد از آنكه ورود دود را به خانه خود مشاهده فرمود. [25] .

علامه بحرالعلوم در حاشیه «تلخیص الشافی» گوید: داستان یورش عمر بر خانه حضرت زهراء علیهاالسلام و تصمیم نسبت به سوزاندن خانه آن حضرت بر روی ساكنانش، غیر قابل انكار است و عموم تاریخ نگاران اهل سنت آن را نوشته اند...و بعد گفتار مورخین را می آورد و می گوید:

آری ابن روزبهان در ردیه ای كه علیه علامه حلی نوشته منكر آن شده ولی علامه مظفر با دلائل روشن و قاطع به شبهات او پاسخ داده است، شرح استدلالات علامه حلی و توضیحات علامه مظفر در كتاب «دلائل الصدق» ج 3/ 78- 95 ط قاهره آمده است، وی در صفحه 91 این كتاب چنین گوید: خلاصه آنكه در ثبوت تصمیم به سوزانیدن روایت گروهی از دانشمندان اهل سنت بلكه روایت یكی از آنان كفایت می كند به ویژه كه در نزد علماء شیعه به طور تواتر نقل شده و نیازی نیست به روایت بخاری و مسلم و امثال آنها كه در دشمنی با خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دوستی با دشمنانشان كوشیده و به شاهان و زورمندانشان چشم دوخته در پی جاه و جلال نزد خلفاء و خوشنامی و كسب موقعیت در دربار سلاطین بوده اند... [26] .

23- و در حدیث مفضل از حضرت صادق علیه السلام نیز مطالب ذیل نقل شده است: قضیه جمع كردن هیمه و هیزم به منظور سوزانیدن خانه امیرالمومنین و فاطمه و حسن و حسین و زنیب و ام كلثوم و فضه و برافروختن آتش بر در خانه و بیرون آمدن حضرت زهرا علیهاالسلام در مقابل آنان و صحبت با آنها از پشت در و فرمایش ان حضرت به عمر كه وای بر تو


این چه جسارتی است كه بر خدا و رسولش روا می داری؟! می خواهی نسل او را از روی زمین برداری و نور خدا را خاموش كنی؟ خداوند تمام كننده نور خود می باشد، و پرت كردن عمر آن حضرت را و گفتن به او كه ای فاطمه دست بردار، محمد حاضر نیست و فرشتگان امر و نهی و دستوری بازدارنده از سوی خداوند نیاورده اند، و من نیز بیش از مسلمانهای دیگر وظیفه و ماموریتی ندارم، تو باید یكی از دو كار را انتخاب نمائی: یا علی از منزل بیرون رود و با ابوبكر بیعت كند و یا اینكه همه سوخته می شوید، و هم چنین داخل كردن قنفذ ملعون دست خود را به درون در برای گشودن آن و تازیانه زدن عمر بر بازوی آن حضرت به طوری كه هم چون بازوبندی سیاه بالا آمد و فشار دادن در را با پای خود به طوری كه بر شكم آن حضرت، كه در آن ایام شش ماهه حامله بود و فرزندش محسن را در شكم داشت و او سقط شد، و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن ولید بر خانه آن حضرت و نیز سیلی زدن به صورت آن حضرت به گونه ای كه گوشوره اش در زیر روپوش آشكار شد و حضرت با صدای بلند گریه می كرد و می گفت: بابا جان، ای رسول خدا، دخترت فاطمه تكذیب می شود و كتك می خورد و كودكش در شكم كشته می شود. و نیز خارج شدن امیرالمومنین علیه السلام خشمگین با دیدگان سرخ رنگ و اینكه عبایش را بر روی زهراء انداخته و او را به سینه چسبانیده و بر سر فضه بانگ زده و فرمود ای فضله بانویت را دریات و آن چه را كه ویژه بانوان است نسبت به او رسیدگی كن كه بر اثر لگدی كه بر او وارد شده و ضربه در كه بر او خورده خون از او جاری شده است، محسن سقط شد و حضرت فرمود او به جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیوست و به او شكوه خواهد كرد، تا پایان حدیث. [27] .


24- و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود: هنگامی كه علی را از منزل بردند حضرت فاطمه در جلو در خانه بین آن حضرت و مردم واسطه شد، قنفذ با تازیانه بر بازویش زد و بر اثر آن تازیانه برآمدگی به مانند بازوبندی بر بازویش بالا آمد و نیز استخوان پهلویش شكست و كودك از شكمش ساقط شد. [28] .

25- ارشاد القلوب: از جمله معایب و ایراداتی كه بر آنها وارد می باشد مطالبی است كه در داستان رحلت حضرت زهراء علیهاالسلام اتفاق افتاده، آری فاطمه كه نور چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و محبوبترین مردم به او بود و مریم كبری و حوریه ای كه از آب بهشت و از پشت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به زمین آمد، همان بانوئی كه رسول خدا در حق او فرمود: «همانا خداوند به خاطر خشنودی تو خشنود و به خاطر خشم تو به خشم می آید» و نیز فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را اذیت كند مرا آزار داده است» و روایت شده كه به هنگام وفاتش به اسماء بنت عمیس فرمود: بعد از آنكه دیده از جهان فروبستم به اطراف خانه نگاه كن پرده ای از پارچه های بهشتی در گوشه اتاق آویخته می شود تو و زینب و ام كلثوم مرا به پشت آن پرده ببرید و به حال خود واگذارید، بعد از رحلتش آن پرده نمایان شد، ما آن حضرت را برداشته و پشت آن پرده قرار دادیم، غسل كرد و كفن پوشید و با حنوطی كه كافورش را جبرئیل در سه كیسه از بهشت آورده بود خود را حنوط كرد، جبرئیل به هنگامی كه آن كافورها را از بهشت آورده بود به رسول خدا عرض كرده بود كه خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: این حنوط تو و حنوط دخترت و حنوط برادرت علی است در سه بخش تقسیم شده و كفن و آب و ظرف آنها از بهشت خواهد بود.

و روایت شده كه آن حضرت بعد از غسل و تكفین و حنوط از دنیا رفت زیرا پاك بود و هیچ آلودگی نداشت، و گرامی تر از آن بود كه جز خداوند كسی دیگر متولی و متصدی این كارهای او باشد، و در مراسم او كسی جز


حضرت امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین و زینب و ام كلثوم و فضه كنیزش و اسماء بنت عمیس كسی دیگر حضور نداشت، و امیرالمومنین و حسنین شبانه آن حضرت را از خانه بیرون آورده بر او نماز خوانده و به هیچ كس خبر ندادند و هیچ یك از مردم به جز آنان در مراسم آن حضرت شركت نداشت، زیرا خود آن حضرت چنین وصیت كرده و فرموده بود: بر من نماز نخوانند آن مردمی كه پیمان خدا و عهد پدرم رسول خدا را در مورد امیرالمومنین علی علیه السلام نقض كرده و شكستند به من ستم كرده حقم را گرفته و ارثم را غصب و نامه ای را كه پدرم در مورد ملك فدك برایم نوشته بود پاره كرده گواهان و شهود مرا كه عبارت بودند از خداوند، و جبرئیل، و میكائیل و امیرالمومنین، و ام ایمن، نپذیرفته و تكذیب كردند، من بر در خانه آنان گردم، امیرالمومنین علیه السلام مرا و حسنین را شب و روز بر در خانه های آنان برد، من آنان را به خدا و رسولش یادآوری كرده كه به ما ستم روا ندارید و حقی را كه خداوند برای ما قرار داده از ما غصب نكنید، شب قول همكاری می دادند ولی روز از یاری ما خودداری می نمودند و بعد قنفذ و عمر بن خطاب و خالد بن ولید را بر در خانه ما فرستاده تا پسر عمویم علی را به سقیفه بنی ساعده ببرند كه در بیعت زیان بارشان شركت كند و آن حضرت اجراء وصایا و سفارشات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رسیدگی به امور همسران آن حضرت و جمع آوری قرآن و پرداخت هشتاد هزار درهم را كه به عنوان قرض و وعده به مردم داده بود از خانه بیرون نشد، آنان هیمه و هیزم فراوانی بر در خانه ما جمع كرده و آتش آوردند كه ما را به سوزانند من بر جلو در خانه ایستادم و آنان را به خدا و به پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارید و به كمك ما بشتابید، عمر تازیانه را از دست قنفذ غلام ابوبكر گرفته و با آن بربازویم زد، تازیانه بازویم را بالا آورد به طوری كه مانند بازوبندی شد، در خانه را با لگد كوبید و من كه بچه در حرم داشتم بر اثر فشار ر به زمین افتادم، آتش شعله ور شد و بر چهره ام می وزید او چنان سیلی به صورت نواخت كه گوشواره از گوشم افتاد، مرا درد وضع حمل فرارسید و محسن كودك بی گناهم سقط


و كشته شد، آیا چنین امتی می خواهد بر من نماز بخواند با اینكه خدا و رسولش از آنان بی زار است و من نیز از آنان تبری می جویم.

علی علیه السلام به وصیت آن حضرت عمل كرد و هیچ كس را خبر نكرد در آن شب كه فاطمه را دفن كرد چهل قبر در بقیع درست كرد، و بعد از آن كه مسلمانها از فوت و دفن آن حضرت خبردار شدند آمده و گفتند انا لله و انا الیه راجعون، دختر پیامبرمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا می رود و با اینكه از آن حضرت فرزندی غیر از او در بین ما نمانده ما بر او نماز نخوانیم،این خود كار بزرگ و حدثه عظیمی است، حضرت به آنان فرمود: شما را همان جنایتی كه بر خدا و رسول و خاندانش وارد كردید كفایت می كند، و من نمی توانستم برخلاف وصیت او عمل كنم، او خود وصیت كرده بود كه هیچ یك از شما بر او نماز نخوانید.

ابوبكر گفت: افراد مطمئن و مورد ثقه بروند و این قبرها را نبش كنند و قبرش را بیابند تا بر او نماز بخوانیم و او را زیارت كنیم، این خبر به امیرالمومنین رسید، به حالت خشم و غضب به طوری كه چهره اش برافروخته و اشك از دیدگانش جاری، رگهای گردنش برآمده و پیراهن زردی كه جز در روزهای سخت و دشواری آن را نمی پوشید بر دست گرفته و دست بر قبضه شمشیرش ذوالفقار برده وارد قبرستان بقیع شد مردی كه فریاد می زد و مردم را می ترسانید جلو آمده و به آنان گفت: اینك علی است كه پیش می آید بدینگونه كه او را می بینید، به خدا سوگند یاد می كند كه اگر یك سنگ از این قبرها برداشته شود شمشیر بر پشت این گروه خواهد گذاشت، مردم دسته دسته پا به فرار گذاشتند. [29] .

26- هنگامی كه علی علیه السلام بر سر پا نگه داشته شده بود لب به سخن گشود و


چنین فرمود: ای نیرنگ بازان تبهكار... خود را آماده پاسخ گوئی كارهای خود و محسبه و كیفری بنمائید كه بر اثر ستمی كه بر ما خاندان روا داشتید در انتظارتان می باشد، آیا فاطمه كتك بخورد، و حق ما به زور از ما گرفته شود، هیچ كس به یاری ما نشتابد و پناهی ندهد و همكار و یار و یاوری نباشد؟! ای كاش پسر ابی طالب پیش از این روز از دنیا رفته بود و كافران تبهكار را نمی دید كه دست به دست هم داده و نسبت به بانوی پاك و نیكوكار ستم روا می دارند، نابود باشید، نابود گردید، این كاری است كه بازگشتش به خدا و فرجامش به رسول خدا است. بر علی بن ابی طالب بسا دشوار است كه می بینید صورت فاطمه بر اثر ضربه سیلی سیاه گشته با اینكه مقام و منزلتش معروف و روزگاران عزت و احترامش مشهود است. صبر و پایداری زیباتر و بارورتر است و خشنودی به خشنودی خدا برتر، تا حق از جایگاهش زائل نشود و باطل از آشیانه اش آشكار نگردد، تا اینكه پروردگارم را ملاقات كنم و از كارهائی كه مرتكب شدید حقم را غصب و سینه ام را مالامال خشم و اندوه نمودید به او شكوه نمایم كه او بهترین داوران و دلسوزترین مهربانان است و سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد، و سپاس ویژه خداوند پروردگار جهانیان است، بعد حضرت ساكت شد.

27- مفضل به حضرت صادق عرض كرد: ای مولای من، اشك ریختن را چه ثوابی است؟ فرمود: در صورتی كه به خاطر فردی بر حق اشك ریخته شود ثوابی بی شمار دارد، مفضل مدتی طولانی گریه كرد و گفت: ای پسر رسول خدا روز انتقام گیری شما از روز سختی و اندوهتان بزرگتر است، حضرت فرمود: ولی هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در كربلا نیست، هر چند روز سقیفه و سوزاندن در خانه امیرالمومنین و حسنین و فاطمه و زینب و ام كلثوم و فضه و كشتن محسن با ضرب لگد، بزرگتر و وحشتناك تر و تلخ تر است زیرا آن روز اصل ریشه روز عذاب است. [30] .


و حضرت فرمود: در روز قیامت حضرت خدیجه و فاطمه بنت اسد كه جده های محسن می باشند او را در حالیكه خونین است با خود می آورند و به همراه آنان ام هانی و جمانه عمه های او كه با دختران ابوطالب می باشند و اسماء بنت عمیس خثعمیه فریادزنان و شیون كنان، دستهایشان را بر صورتها كوبیده، موهای سر را پریشان كرده و ملائكه آنان را با موهایشان می پوشانند و مادرش حضرت فاطمه علیهاالسلام گریه می كند و فریاد می زند و می گوید: این همان روزی است كه شما از آن روز ترسانیده می شوید و محسن فریاد می زند و می گوید: من ستمدیده ام و یاری می جویم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محسن را روی دست گرفته و او را به سمت آسمان نگه می دارد و می فرماید: ای خدای من و ای مولای من، ما به خاطر تو در دنیا صبر و بردباری كردیم و امروز روزی است كه هر كسی هر كار خوبی را كه انجام داده حاضر و هر كار بدی را در مقابل خود می بیند و آرزو می كند كه ای كاش بین او بین كار بدی كه انجام داده فاصله ای بس دور می بود. [31] .

28- علامه مجلسی رضوان الله علیه می گوید: خبری را درباره رحلت حضرت زهراء در كتابی دیده و دوست می دارم كه آن را در اینجا نقل كنیم، هر چند اصل و مدرك معتبری برای آن نیافتم.

ورقه بن عبدالله ازدی روایت كرده كه به قصد زیارت و حج بیت الله الحرام و به امید ثواب و اجر و پاداش الهی به مكه رفتم، در حال طواف كنیزی گندمگون و نمكین روی، و خوش لحن را دیدم كه با فصاحت و شیوائی صدا می زد و می گفت: پروردگارا ای پروردگار كعبه با احترام، و نگهبانان گرامی آن، و زمزم و مقام،و مشاعر عظام و ای پروردگار محمد بهترین مردمان، درود خداوند بر او و بر خاندان بزرگوارش، از تو می خواهم كه مرا با موالی و سروران بزرگوار و فرزندان آنان كه پیشوایان سپیدرو و اشراف و بزرگان با بركت و میمنت می باشند محشور فرمایی.


ای گروه حجاج و ای عمره گزاران شاهد و گواه باشید كه موالی و سروران ما برگزیدگان نیكوكار و عصاره نیكاند و كسانی هستند كه قدر و منزلتشان بر دیگران برتر و یاد و نامشان در دیگر شهرها با افتخار و بزرگواری برده می شود.

ورقه بن عبدالله گوید: به او گفتم: ای كنیز گمان می كنم تو از دوستداران اهل البیت علیهم االسلام می باشی؟ گفت: آری، گفتم: چه رابطه ای با دوستان آنان داری و كیستی؟ گفت: من فضه كنیز حضرت زهرا دختر حضرت محمد مصطفی می باشم كه درود خداوند بر او و بر پدر و فرزندانش باد.

به او گفتم: آفرین بر تو، خوش آمدی، من مشتاق سخنان تو گشتم ساعتی از تو وقت می خواهم كه به سوالاتم پاسخ دهی، بعد از پایان طواف، كنار بازار غذا فروشان با ایست تا به حضورت برسم، تو در این كار اجر و پاداش خواهی داشت، و بعد از او جدا شدم. بعد از فراغت از طواف كه می خواستم به منزلم بروم مسیر خود را از بازار غذا فروش ها قرار دادم، دیدم در گوشه بازار به دور از مردم نشسته است، نزد او رفته قدری كنارتر از مردم، هدیه ای نه به عنوان صدقه به او تقدیم كرده و گفتم: ای فضه درباره بانویت حضرت زهراء برایم سخن بگو و از آن حضرت بعد از رحلت پدرش حضرت رسول و به هنگام فوت و رحلت خود او چه دیدی؟

ورقه می گوید: بعد از آنكه سخنان مرا شنید اشك از دیدگانش سرازیر شد و آهی كشید و گفت: ای ورقه بن عبدالله اندوه آرام و غم و غصه پنهانیم را به هیجان و جوش و خروش درآوردی، پس هم اكنون آن چه را كه از آن حضرت مشاهده كرده ام بشنو:

بدان، بعد از آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیده از جهان فروبست صغیر و كبیر خویشاوندان و دوستداو بیگانگان بر او گریسته و ناله كردند، به هر نگاه می كردی او را نالان و به هر دیده ای كه می نگریستی آن را گریان می دیدی در روی زمین و در بین اطرافیان و خویشاوندان و دوستان كسی بیش از بانویم حضرت زهراء اندوهناك تر و گریان و نالان تر نبود، غمش در حال افزایش و


گریه اش رو به شدت می رفت. هفت روز بدون اینكه ناله اش فرونشستند و آه و گریه اش آرام گیرد در خانه نشست، هر روز از روز دیگر اشك و آهش بیشتر می شد، در روز هشتم غم و اندوهش را آشكار كرده و دیگر نتوانست صبر و پایداری كند از خانه به درآمده و فریاد می زد، گویا از دهان پیامبر سخن را می شنیدی زنان و كودكان جلو آمده و مردم با صدای بلند گریه و شیون كرده و از گوشه و كنار جمعیت جمع شد، چراغهای مسجد را خاموش كردند تا چهره زنان شخص نباشد زنها چنین می پنداشتند كه گویا رسول خدا زنده گشته و از قبر برخاسته است، مردم از ترس و حیرتی ویژه فراگرفته بود و آن حضرت فریاد زنان پدر خود را فرامی خواند و صدا می زد، واابتاه، وا صفیاه، وامحمداه، وا ابا القاسماه، ای سرپرست یتیمان و بی كسان، برای قبله و نمازگزار كیست، و دختر سرگشته و اندوهناكت چه كسی را دارد؟!

بعد در حالیكه چادرش به زمین كشیده می شد و گهگاهی زیر پایش می ماند و بر اثر ریزش اشك جایی را نمی دید جلو قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد، همینكه به اتاق حضرت نزدیك شد و چشمش به ماذنه مسجد افتاد گامهایش شتافته آب بر سر و سینه و صورتش پاشیده تا به هوش آمد، بعد از آن كه قدری حالش بهتر شد از جا حركت كرده و فرمود: توانم رفته، اطرافیانم به من خیانت كرده، مورد سرزنش دشمن قرار گرفته و غصبه مرا كشته است، پدر جان سرگشته و تنها، سرگردان و غریب مانده ام، كمرم شكسته، زندگانیم تیره شده و روزگارم تار گشته،بعد از تو دیگر همدمی برای تنهائیم و پاك كننده ای برای اشكم و یاوری برای ناتوانیم نمی یابم بعد از تو آیات محكم قرآن، جایگاه نزول جبرئیل و میكائیل نابود و با رحلت تو وسائل و اسباب دگرگون و درها به رویم بسته شد و دیگر من بعد از تو دنیا را دوست نداشته و تا جائی كه نفس در سینه داشته باشم بر تو گریانم، شوق دیدار و اندوهم در فقدانت بی پایان است.

و بعد فریاد بر آورد، وا ابتاه و سپس چنین سرود:




ان حزنی علیك حزن جدید

و فوادی والله صب عنید


همانا اندوهم بر تو اندوه تازه ایست و سوگند به خداوند كه از دلم غصه می بارد.


كل یوم یزید فیه شجونی

و اكتیانی علیك لیس یبید


هر روز ناله و آهم فزونی می یابد و غصه ام بر تو پایان نمی پذیرد.


جل خطبی فبان عنی عزائی

فبكائی كل وقت جدید


گرفتاریم بس بزرگ است و صبر و تسلایم از من جدا گشته و در هر زمانی گریه ام تازه است.


ان قلبا علیك یالف صبرا

او عزاء فانه لجلید


دلی كه به بردباری و تسلای بر تو انس گیرد دلی رمیده و چالاك است.

و بعد صدا زد: پدرم، با رفتن تو دنیا انوارش را جمع و اشعه اش را به سوئی دیگر برد، دنیا با طراوت تو شكوفا بود و هم اكنون روزش سیاه گشته و از تاریكی هایش سخن می گوید: پدر جان تا دیدار قیامت پیوسته بر تو اسفناكم، از آن لحظه كه جدائی واقعیت پیدا كرد دیگر خواب به چشمم نرفته و پلكهای دیدگانم رویم قرار نگرفته، پدر جان یتیمان و بی سرپرستان چه كسی دارند؟ و تا روز واپسین امت را كه سرور است، پدرجان ما بعد از تو در زمره مستضعفان در آمدیم و مردم از ما روی گردان شدند، تا تو بودی ما را در بین مردم احترام و تكریمی بود و كسی ما را ناتوان نداشت، كدام اشك است كه در فراق تو نریزد و كدام اندوهی است كه به تو پیوستگی نداشته باشد، و به كدامین پلك بعد از تو خواب، راه می یابد تو بهاران دیانت و روشنائی پیامبری بودی، كوه ها را چه شده كه از هم نمی پاشد و دریاها چرا بعد از تو فرونمی روند و نمی خشكند و زمین چگونه بر جای مانده و متزلزل نشده است.

پدر جان اندوهی بس بزرگ بر من وارد شد، فاجعه، اندك نیست مصیبتی عظیم و غمی هولناك بر من وارد شد. پدر جان فرشتگان بر تو گریستند، افلاك از چرخش بازایستاد و منبرت بعد از تو وحشت بار و محرابت از


مناجاتت تهی و قبرت با پوشاندن تو شادان، بهشت مشتاق دیدار و شنیدن دعا و نماز تو است.

پدر جان تاریكی جای خالی تو چه بزرگ است، بسا تاسف و حسرت بر فقدان تو تا اینكه بهمین زودی به حضورت برسم ماتم زده ابوالحسن امین است، او كه پدر فرزندانت حسن و حسین، و بردبار و جانشین تو است و كسی است كه او را در كودك پرورش دادی و در بزرگی به برادری خود برگزیدی و شیرین ترین دوست و صحابه تو بود، كسی كه پیشگام ترین صحابه در اسلام و مهاجرت و یاری تو بود، ماتم زده گی همه مان را فراگرفته، گریه قاتل ما گشته و اندوه به ما پیوسته است.

بعد آهی كشید و ناله ای سر داد كه نزدیك بود روح از بدنش مفارقت كند و سپس چنین سرود:


قل صبری و بان عنی عزائی

بعد فقدی لخاتم الانبیاء


بردباریم اندك و تسلای خاطرم از بین رفته بعد از آنكه خاتم الانبیاء را از دست دادم.


عین یا عین اسكبی الدمع سحقا

ویك لا تبخلی بفیض الدماء


ای دیدگان اشك بریزید وای بر تو چرا از ریزش خون دریغ می ورزی.


یا رسول الا له یا خیره الله

و كهف الایتام و الضعفاء


ای رسول خدا و ای برگزیده خداوند، ای پناهگاه یتیمان و ناتوان.


قد بكت الجبال و الوحش جمعا

و الطیر و الارض بعد یبكی السماء


كوه ها و حیوانات وحشی و پرندگان و زمین بر تو گریستند و بعد آسمان بر تو می گرید.


و بكاك الحجون و الركن و المشعر

یا سیدی مع البطحاء


حجون و ركن و مشعر و بطحاء ای مولای من بر تو گریست.


و بكاك المحراب و الدرس

للقران فی الصبح معلنا و المساء


محراب مسجد و درس قرآن در صبح و شب آشكارا بر تو گریست.


و بكاك الاسلام اذ صار فی الناس

غریبا من سائر الغرباء




اسلام در آن هنگام كه در بین مردم، غریبی بسان دیگر غریبان گشت بر تو گریست.


لو تری المنبر الذی كنت تعلوه

علاه الظلام بعد الضیاء


اگر ببینی منبری كه تو بر آن بالا می رفتی، تاریكی بعد از روشنائی بر آن بالا رفته است.


یا الهی عجل وفاتی سریعا

فلقد تنغضت الحیاه یا مولاء


ای خدای من مرگم را سریعا و هر چه زودتر برسان كه زندگی تیره گشته است ای مولای من.

راوی گوید: بعد حضرت به منزل برگشته و شبانه روز گریه و ناله می كرد نه اشكش تمام و نه ناله اش فرونشست، بزرگان و پیر مردان مدینه نزد امیرالمومنین علی علیه السلام آمده و گفتند: ای ابوالحسن، فاطمه شب و روز گریه می كند، هیچ یك از ما نمی تواند شبها راحت بخوابد و روزها نیز آسایشی در كسب و كار خود نداریم از تو می خواهیم كه از فاطمه بخواهی یا شب گریه كند یا روز، حضرت فرمود: بسیار خوب، اقدام خواهم كرد.

امیرالمومنین نزد حضرت زهراء آمده و او كه هیچ گاه دست از گریه و زاری بر نداشته بود و دلداری و تسلیت فایده ای به حالش نداشت با دیدن آن حضرت قدری آرام گرفت، علی علیه السلام فرمود ای دختر رسول خدا، بزرگان شهر مدینه از من خواسته اند تا از تو بخواهم كه بر پدرت یا شب و یا روز گریه كنی.

فرمود: ای ابوالحسن، مدت زیادی در بین آنان نخواهم بود و به همین زودی از پیش رویشان خواهم رفت، به خدا سوگند كه نه شب آرام می گیرم و نه روز تا اینكه به پدرم ملحق شوم، حضرت فرمود: ای دختر رسول خدا تو هر كاری را كه صلاح می دانی و دلت می خواهد انجام بده.

بعد حضرت برایش خانه ای در بقیع به دور از شهر مدینه به نام بیت الاحزان بناء كرد، صبح كه می شد حسنین علیهماالسلام را پیش روی خود حركت داده و به حال گریه به بقیع می رفت و از لابلای قبور با چشم گریان حركت می كرد، شب كه فرامی رسید امیرالمومنین می رفت و آنان را به منزل می آورد.


وضع به همین صورت پیش می رفت تا اینكه بیست و هفت روز از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گذشت و به بیماری منجر به مرگ مبتلا شده و تا روز چهلم ادامه پیدا كرد، امیرالمومنین علی علیه السلام نماز ظهر را خوانده و به سوی منزل می آمد در همین حال عده ای از زنان و كنیزان با حال گریه و اندوه جلو آمدند، حضرت به آنان فرمود چه خبر؟ چه شده كه شما را با چهره های دگرگون و ناراحت می بینم؟ گفتند: ای امیرالمومنین، دختر عمویت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دریاب و فكر نمی كنیم او را زنده ببینی.

حضرت با سرعت به راه افتاد تا اینكه وارد منزل شد، دید فاطمه علیهاالسلام روی بستر افتاده و به راست و چپ، خود را جمع می كند و می كشد، عبا را از دوش و عمامه اش را از سر به یكسوی افكند دكمه هایش را باز كرد و جلو آمده سر حضرت را از زمین برداشته و به دامن گرفت و صدایش زد، ای زهراء، پاسخی نداد، بار دیگر او را صدا زد، ای دختر محمد مصطفی! جواب نداد، گفت: ای دختر كسی كه زكات را با گوشه های عبایش به در خانه فقراء برده و به آنهابخشیده است! باز سخنی نگفت، صدا زد ای دختر كسی كه بر فرشتگان در آسمانها دو به دو نماز گذارد!، سخن نگفت، صدایش زد، ای فاطمه با من حرف بزن من پسر عمویت علی بن ابی طالبم، حضرت دیدگانش را به روی علی علیه السلام گشود و نگاهی به آن حضرت افكند و گریست و امیرالمومنین نیز گریه كرده و فرموده: چه می یابی از فاطمه، من پسر عمویت علی بن ابی طالبم.

گفت: ای پسر عمو، من مرگی را كه چاره ای ندارد و نمی توان از آن فرار كرد می یابم و می دانم كه تو بعد از من نمی توانی بدون همسر بمانی، اگر با زنی ازدواج كردی یك شب و روز برای او قرار بده و یك شب و روز برای فرزندانم، ای ابوالحسن به روی آنان داد نكشی كه این فرزندان یتیم من دل شكسته و غریب و تنهایند آنان دیروز جدشان را و امروز مادرشان را از دست داده اند، وای بر مردم و جماعتی كه آنان را می كشند و با آنان دشمنی می كنند.

و بعد شروع به سرودن این ابیات كرد:




ابكنی ان بكیت یا خیر هادی

و اسبل الدمع فهو یوم الفراق


اگر می گریی بر من گریه كن ای بهترین راهنما و اشك بریز كه روز جدائی است.


یا قرین البتول او صیك بالنسل

فقد اصبحنا حلیف اشتیاق


ای همسر بتول تو را به فرزندانم سفارش می كنم كه امروز همدم سوز و شوق گشته ایم.


ابكنی و ابك للیتامی و لا تنس

قیتل العدی بطف العراق


بر من و بر یتیمان گریه كن و كشته به دست دشمن را در سرزمین كربلا (عراق) از یاد نبر.


فارقوا فاصبحوا یتامی حیاری

یحلف الله فهو یوم الفراق


جدا گشته و یتیم و سرگردان شده اند سوگند به خدا كه روز جدائی است.

علی علیه السلام فرمود: تو این خبر را از كجا می دانی؟ با اینكه وحی از ما قطع شده؟ فرمود: ای ابوالحسن، هم اكنون خوابیده بودم حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در قصری از در سفید دیدم، چشم حضرت كه به من افتاد فرمود: جلو بیا دخترم كه خیلی مشتاق دیدار تو می باشم، گفتم: به خدا سوگند، من بیش از شما مشتاق دیدار شمایم، فرمود: تو امشب نزد من خواهی آمد، آن چه را كه وعده داده راست است و او به وعده خود وفادار است.

تو شروع كن به قرائت سوره یس، بعد از آن كه تمام شد، بدان كه از این دنیا رفته ام، مرا غسل بده و لباسهایم را از تنم بیرون نیاور و بدنم را برهنه مكن،من پاك و تمیزم، بر من از خویشاوندان فقط نزدیكتران نزدیكان و كسانیكه از پاداشم ارتزاق كرده (فرزندانم) نماز گزارند، و شب مرا، به قبرم بسپار، این خبر را حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود.

علی علیه السلام فرمود: بعد از فوتش مشغول انجام مراسم شدم او را در پیراهنش غسل داده و پیراهن را از تن او بیرون نیاوردم، به خدا سوگند كه پاك و تمیز و پاكیزه بود، بعد با زیدیت حنوط رسول خدا او را حنوط كردم و كفن بر او پوشیده و او را در لای كفن گذاردم، هنگامی كه خواستم بند كفن را ببندم صدا زدم: یا ام كلثوم، یا زینب، یا سكینه، یا فضه، یا حسن یا حسین، بیائید و از


مادرتان بهره بگیرید، جدائی سر رسیده و وعده دیدار در بهشت، حسنین علیهاالسلام جلو آمده و صدا می زدند: واحسرتا، غم و اندوه ما هیچ گاه از بین خواهد رفت از اینكه جدمان حضرت محمد مصطفی و مادر فاطمه زهراء علیهاالسلام را از دست داده ایم، ای مادر حسن، و ای مادر حسین هنگامی كه جدمان محمد مصطفی را ملاقات كردی سلام ما را به آن حضرت برسان و بگو ما بعد تو در دنیا یتیم ماندیم.

امیرالمومنین فرمود: خدا را گواه می گیریم كه شنیدم فاطمه ناله ای زد و دستهایش را گشود و آن دو را به سینه اش چسبانید و در این هنگام سروش آسمانی صدا زد، ای ابوالحسن، آن دو را از روی سینه زهراء بردار كه به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه درآوردند، دوست به دوست مشتاق است.

حضرت می فرماید: من آن دو را از روی سینه مادرشان بلند كرده شروع به بستن كفن نمودم و در آن لحظه این ابیات را می خواندم:


فراقك اعظم الاشیاء عندی

و فقد فاطم ادهی الثكول


مفارقت و جدائی تو بزرگترین چیز در نزد من است و از دست دادن تو ای فاطمه دشوارترین مصائب است.


سابكی حسره انوح شجوا

علی خل مضی اسنی سبیل


از روی حسرت خواهم گریست با اندوه و غم، ناله خواهم زد به خاطر دوستی كه به روشن ترین راه حركت كرد.


الا یا عین جودی و اسعدینی

فحزنی دائم ابكی خلیلی


ای دیده فرو ریز و بخشش كن و مرا یاری ده، اندوه من همیشگی است و بر دوستم می گریم.

بعد جنازه حضرت زهراء را روی دست گرفته و نزدیك قبر پدرش رسول خدا آورده و صدا زد: السلام علیك یا رسول الله، السلام علیك یا حبیب الله، السلا معلیك یا نور الله، السلام علیك یا صفوه الله، درود بر تحیت پیاپی از من بر تو و به سوی تو، و از طرف دخترت كه به آستان تو فرود آمد، و دیعه بازگردانیده و گروگان پس گرفته شد بر فقدان رسول و


بعد از او بر بتول، غم و اونده فراوان، زمین بر من سیاه گشته و سبزی و طراوتش دور شده، پس ای وای، وای و افسوس.

بعد جنازه را بر كنار روضه پیامبر گذاشته و به همراه خانواده و دوستان و یاران و اطرافیانش و گروهی از مهاجران و انصار بر آن نماز خواند، بعد از آنكه بدن را در قبر گذاشته و سنگ لحد را چید، این ابیات را خواند:


اری علل الدینا علی كثیره

و صاحبها حتی الممات علیل


بیماری و گرفتاریهای دنیا را بر خود فراوان دیدم و كسی كه در دنیا زندگی می كند كه هنگام مرگ علیل و بیمار است.


لكل اجتماع من خلیلین فرقه

و ان بقائی عندكم لقلیل


برای هر اجتماعی كه از دو نفر دوست تشكیل می شود جدائی خواهد بود و باقی ماندن من نیز در نزد شما اندك است.


و ان افتقادی فاطما بعد احمد

دلیل علی ان لا یدوم خلیل


از دست دادن فاطمه را بعد از حضرت احمد دلیل بر آنست كه دوستی دوام نخواهد داشت.

29- استاد عبدالفتاح عبدالمقصود گوید:... چه شد كه علی همچون سعد بن عباده در نظر عمر بن خطاب سزاوار قتل نشد تا آشوبی بپا نخیزد و تجزیه ای صورت نگیرد؟! چون در نظر عمر كه خیلی دلسوز وحدت جهان اسلام بود گشتن علی لازم تر بود و همین مطلب را هم به مردم گفت و لب به چنین سخنی گشود و از آن چه كه بر دل او می گذشت و در خاطرش كه پندارها در مسیر یقین حركت می كرد پدره برداشت...

بدینگونه در آن روزها حركات و جهت گیریهای عمر بن خطاب بر شایعات سبقت می گرفت و او به همراه گروهی از یاران و اطرافیانش به طرف خانه فاطمه حركت كرد تصمیم گرفته بود كه پسر عموی رسول خدا را اگر خود از روی میل برای بیعت جلو آمد كه بسیر خوب و اگر نیامد او را وادار كند كه به آن چه تا آن لحظه خودداری كرده اقرار كند، عده ای گفتند كه فقط شمشیر می تناند فرمانبرداری را بر قرار كند، و عده ای دیگر می گفتند كه


بزودی شمشیرها با یكدیگر برخورد خواهند كرد، گروهی دیگر می گفتند كه بهترین وسیله برای حفظ وحدت و راضی كردن و اقرار گرفتن برافروختن آتش است، آیا بر دهان مردم قفلی زده شده بود و نمی توانستند روایت كنند كه عمر دستور داد به در خانه حضرت زهراء كه علی و یارانش در آن جا بسر می بردند هیزم ببرند و آتش بزنند تا تهدیدی برای قانع شدن و یا ترسانیدنشان باشد؟...

آن مرد با حالت كینه توزی و پرخاش به خانه علی روی آورد، یارانش و كسانی كه با او آمده بودند او را كمك و پشتیبانی نمودند، به زور وارد خانه شده و یا می خواستند وارد شوند، به ناگاه چهره ای همچون صورت و چهره رسول خدا بر در خانه ظاهر شد و رخسارش را غم و اندوه گرفته و چین و چروك درد و غم بر آن نمایان بود، دیدگانش برق می زد و بر جبینش آثار خشم و عصبانیت و دلگیری نقش بسته شد.

زهرا علیهاالسلام به سوی آرامگاه پاك پیامبر حركت كرده و آن پنهان حاضر را به یاری فراخوانده و می گفت:

پدر جان، ای رسول خدا...! ما بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه چیزها كه ندیدیم، سخنان او جز با دلهای اندوهگین و دیدگان گریان مواجه نشد... [32] .

30- علامه ایمن رحمه الله گوید: وصی پاك و خاندان هدایتگر و دودمان هاشم سرگرم تجهیز و مراسم كفن و دفن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند كه جنازه اش پیش رویشان قرار گرفته و در منزل را به روی اغیار بسته بودند، اصحاب جنازه حضرت رسول را به خانواده اش سپرده و از دفن روی گردانده و سه روز جنازه بر روی زمین بود و از روز دوشنبه تا روز چهارشنبه یا شب چهارشنبه كه خویشاوندان شبانه دفن كرده و مردم در خانه های خود بسر برده و بعد از آنكه صدای بیلی را كه قبر پیامبر را با آن صاف كردند، شنیدند و آگاه شدند، و ابوبكر و عمر در آن مراسم شركت نداشتند.


بعد از آن كه می بینند كه عمر بن خطاب ابوبكر را به عنوان رهبر خویش برگزیده پیش رویش می دود و آن قدر داد كشیده كه كف بر لب آورده است.

و بعد از آن كه می بینید صحابی و بزرگ رزمنده بدر جناب «حباب بن منذر» در حالی كه شمشیرش را بر روی ابوبكر آخته فریاد زده و می گوید: به خدا سوگند هر كس با سخنانم مخالفت كند و گفتارم را نپذیرد بینیش را با این شمشیر درهم می كوبم، منم آن بزرگ بنیادی كه می تواند پشتوانه باشد و چاره ساز كارها، منم پدر آن شیر بچگاه بیشه شیر كه شیران، وابستگی به من دارند، و در این هنگام كسی به او پاسخ می دهد كه اگر چنین كنی خدا تو را خواهد كشت، و او جواب می دهد كه، تو را خداوند می كشد، و یا بلكه می بینم كه كشته می شوی، بعد دستگیرش كرده و شكمش را لگدمال و دهانش را پر از خاك می كنند.

و بعد از آن سومین نفر را می بینند كه از بیعت با ابوبكر سرپیچی كرده و فریاد می زند، به خدا سوگند، هر آن چه تیر، كه در چنته داشته باشم بر شما خواهم افكند و نیزه ام را از خونتان رنگین كرده و تا جائی كه توان در بازو داشته باشم شمشیرم را بر شما فرود خواهم آورد و با تمام افراد خانواده و قبیله ام با شما خواهم جنگید.

بعد از آنكه نفر نفر چهارمی را می بینند كه بیعتی بدینگونه را نكوهش كرده اعلام جنگ می دهد و آتش جنگ برمی افروزد و می گوید: دود و گرد و غبار را می بینم كه چیزی جز خون آن را فرود نمی نشاند.

و بعد از آنكه رئیس قبیله خزرج سعد بن عباده را می بینند كه مورد توهین قرار گرفته از سر و رویش بالا رفته و بر سرش به خشم فریاد برمی آورند، سعد را بكشید، خدا او را بكشد، او منافق است، فتنه گر است، و مردی بر بالای سرش ایستاده و می گوید: تصمیم گرفته ام چنان لگدمالت كنم كه بندهایت از هم به در رود و یا دیدگانت از كاسه چشمت بیرون جهد،

و بعد از آنكه می بینند قیس بن سعد ریش عمر را گرفته و می گوید: به خدا سوگند اگر موئی از سر او كم شود، تا یك دندان درست در دهان تو است بر


نمی گردم و دست از تو برنمی دارم، و یا موئی از او بخوابد و فرونشند بر نمی گردم تا همه اجزاء پیكرت را از هم بپاشم.

و بعد از آنكه زبیر را می بینند در حالی كه شمشیرش را از نیام به درآورده و می گوید تا با عل بیعت نشود شمشیرم را غلاف نخواهم كرد، و عمر می گوید: این سگ را بگیرید، شمشیرش را از دستش می گیرند و به سنگ زده می شكنند.

بعد از آنكه «مقداد» آن مرد بزرگ را می بینند كه به سینه اش می كوبند و یا «حباب بن منذر» را می بینند كه بینی اش می شكند و دستش كوفته می شود و یا می بینند كه پناهندگان به خانه نبوت و پناهگاه امت و خانه شرف و بزرگواری- خانه فاطمه و علی علیهاالسلام چگونه مورد ارعاب و تهدید قرار گرفته و ابوبكر به عمر بن خطاب دستور داده و به او گفته اگر از بیعت خودداری كردند با آنان درگیر شو و عمر آتش آورده تا خانه را بروی آنان به آتش كشد و فاطمه با او می رسد و می گوید: ای پسر خطاب آمده ای كه خانه ما را آتش بزنی؟ می گوید: آری مگر اینكه با امت همراه شده و در آن چه كه آنان وارد شده اند شما نیز داخل شوید.

بعد از آنكه یورش هواداران حزب سیاسی بر خانه وحی و باز كردن در خانه فاطمه را می بینند و فریاد جلو دارشان را می شنوند كه بعد از فرمان آتش می گوید: به خدا سوگند خانه بر روی شما آتش خواهد گرفت و خواهید سوخت مگر اینكه برای بیعت از خانه خارج شوید، و به آن مردم گفته می شود در این خانه فاطمه است و او در جواب می گوید: باشد، مهم نیست!»

و بعد از گفتار «ابن شحنه» عمر به خانه علی آمد كه آن را بر روی اهل خانه آتش بزند، فاطمه به او رسیده، عمر به آن حضرت گفت: در آن چه كه امت داخل شده اند شما نیز داخل شوید (تاریخ ابن شحنه در حاشیه كامل، 7/ 164)

و بعد از آنكه ناله حزین و آه دردناك دختر پیامبر را می شنوند در حالی كه از خانه به درآمده می گرید و صدا می زند، ای بابا، ای رسول خدا، بعد از تو ما از پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه چیزها كه دیدیم؟!.

بعد از آنكه فاطمه علیهاالسلام را می بینند كه چگونه ناله سر می دهد و شیون


می كند و زنانی از بنی هاشم او را همراهی كرده و او صدا می زند، ای ابوبكر چه زود بر خاندان رسول خدا تاختید، به خدا سوگند تا به هنگام ملاقات پروردگار با عمر صحبت نخواهم كرد، (شرح ابن ابی الحدید، 1/ 124، 2/ 19).

بعد از آنكه مجسمه زهد و تقوی و پارسائی و بزرگواری امیرالمومنین علی علیه السلام را می بینند كه او را همچون شتر خشمگین و سركش با طناب كشیده تا به مسجد برده و از او بیعت بگیرند، و مردم جمع شده و این منظره را نگاه می كنند و به او گفته می شود: بیعت كن، می گوید: اگر بیعت نكنم چه می كنید؟ و گفته می شود به خداوند یكتا سوگند كه گردنت را می زنیم، وی می فرماید بنابراین شما بنده خدا و برادر رسولش را می كشید؟

بعد از آنكه همتای مصطفی علی علیه السلام را می بینند كه به قبر پیامبر پناه برده و فریاد می زند و می گرید و می گوید: ای فرزند مادرم، (ای برادر) مردم مرا ناتوان و ضعیف نگه داشته و نزدیك بود مرا بكشند.

31- مولی محسن كاشانی رحمه الله گوید: بعد عمر گروهی از ولگردها و منافقین را جمع كرده و به خانه امیرالمومنین علی علیه السلام آمده در خانه را بسته یافته، فریاد برآوردند، علی بیرون بیا، خلیفه و جانشین رسول خدا ترا فرامی خواند، حضرت در خانه را بروی آنان باز نكرد، هیزم آورده و بر در خانه چمع كردند و آتش آوردند كه آن را آتش بزنند، عمر فریاد برآورده و گفت به خدا سوگند اگر در را بازنكنید آن را به آتش خواهم كشید.

همینكه فاطمه متوجه شد آنان می خواهند خانه اش را به آتش بكشند از جا حركت كرده و در خانه را باز كرد پیش از آنكه جلو چشم مردم پنهان شود مردم او را به یكسوی انداخته، فاطمه پشت در و دیوار به زمین افتاد، بعد به جانب امیرالمومنین كه روی بسترش نشسته بود هجوم برده و به زور از خانه بیرون آورده، جامه اش را بر او پیچانیده به مسجد كشانیدند، فاطمه علیهاالسلام بین آن حضرت و بین مردم حائل شده و فرمود:

به خدا سوگند، نمی گذارم پسر عمویم را به زور بكشانید و ببرید، وای بر ما، چه سریع به خدا و رسولش در مورد ما خانواده خیانت كردید، با اینكه


رسول خدا به پیروی از ما و دوست داشتن و تمسك به ما سفارشتان كرده و خداوند متعال فرموده بود: «قل لا اسئلكم علیه اجرا الا الموده فی القربی»

راوی گوید: بیشتر آن مردم به خاطر حضرت زهراء دست از امیرالمومنین علیه السلام برداشته، عمر به قنفذ دستور داد كه با تازیانه آن حضرت را بزند، قنفذ آن قدر با تازیانه به پشت و پهلوی حضرت زد كه حضرت فاطمه از پا افتاده و آثار تازیانه بر بدنش باقی ماند و همین ضربا مهمترین عامل برای سقط جنین آن حضرت شد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را «محسن» نامیده بود،آنان علی علیه السلام را همانطور به سوی مسجد می بردند تا اینكه جلو ابوبكر سر پا نگه داشتند، فاطمه علیهاالسلام به مسجد آمده و خود را به آن حضرت رسانیده تا او را نجات دهد ولی نتوانست. لذا روی به قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نمود و با آه و ناله به آن حضرت اشاره كرده و چنین گفت:


نفسی علی زفراتها محبوسه

یا لیتها خرجت مع الز فرات


جان من بر آه و ناله اش محبوس است ای كاش با آه و ناله هایش به درآید.


لا خیر بعدك فی الحیاه و انما

ابكی مخافه ان تطول حیاتی [33] .


بعد از تو در زندگی خیر نیست و از آن جهت می گریم كه می ترسم زندگانیم به درازا كشد.

و بعد گفت: تاسف و اندوه بر تو ای پدر مصیبت دیده، دوست امین تو و پدر نوادگانت، حسن و حسین و كسی كه او را در كودكی سرپرستی و در بزرگ به برداری بر زیدی، و بزرگترین دوست تو و محبوبترین یارانت، علی است، او كه نخستین نفر در اسلام و پیشگام ترین فرد در مهاجرت به سوی تو ای بهترین خلق خدا بود، هم اكنون همچون شتری كه زمامش به دست دیگری است به اسارت گرفته شده است.


بعد آهی كشیده و گفت: وامحمداه، واحبیباه، وااباه، وا ابوالقاسماه، وااحمداه، ای وای بر كمی یاور، ای وای به فریادم برسید، ای وای بر اندوه طولانی، ای غم و اندوه، وای بر این مصیبت چه پِگاه بدی بود، بعد از حال رفت، صدای شیون و ناله از مردم بلند شد و مسجد عزاخانه گشت.

اطرافیان ابوبكر علی علیه السلام را پیش روی ابوبكر نگه داشته و به او می گفتند: دستت را دراز كن و بیعت بنما، گفت: به خدا سوگند بیعت نخواهم كرد، بیعت من بر گردن شما است.

از عدی بن حاتم روایت شده كه گوید: به خدا سوگند هیچ گاه دلم بر كسی بدان گونه كه آن روز بر علی بن ابی طالب سوخت نسوخته بود، در آن هنگام كه جامه اش را بر او پیچانیده و به سوی ابوبكر كشانیده و به او گفتند: بیعت كن، فرمود: اگر بیعت نكنم چه می شود؟ گفتند: گردنت را می زنیم، حضرت سرش را به سوی آسمان بلند كرده و گفت: خداوندا تو را گواه می گیرم كه آنان می خواهند مرا بكشند و من بنده خدا و برادر رسول خدایم. به او گفتند دستت را برای بیعت دراز كن، او خودداری كرد. دستش را به زور كشاندند، انگشتانش را به هم آورد خواستند به زور بازو باز كنند نتوانستند، ابوبكر دست خود را بر روی دست علی كشید با اینكه حضرت انگشتانش را همانطور بسته بود و به قبر رسول خدا نگریسته و همان جمله ای را گفت كه هارون برادر موسی به آن حضرت گفت كه: «ای پسر مادر مردم مرا ناتوان نگه داشته ضعیف شمرده و نزدیك مرا بكشند.

راوی گوید: علی علیه السلام ابوبكر را با سرودن این دو بیت مورد خطاب قرار داد


فان كنت بالشوری ملكت امورهم

فكیف بهذا و المشیرون غیب،


تو اگر با شورا زمام امور امرشان را به دست گرفته ای این چه شورائی است كه مشورت كنندگان در آنجا نبودند.


و ان كنت بالقربی حججت خصیمهم

فغیرك اولی بالنبی و اقرب.


و اگر به خویشاوندی در مقابلشان استدلال كردی، افرادی غیر از تو به پیامبر نزدیك تر و شایسته تر وجود ندارد.


و آن حضرت اظهار تعجب كرده و به طور مكرر می گفت: واجباه آیا خلافت به صحابی بودن صورت می گیرد ولی به خویشاوندی و صحابه بودن انجام نمی پذیرد؟! [34] .

32- سلیم بن قیس كوفی گوید: در این سال عمر بن خطاب نصف اموال كارگزارانش را به خاطر شعری كه ابوالمختار سروده بود از آنان گرفت و قنفذ عدوی را معاف كرد و چیزی از او نگرفت و بیست هزار درهمی را كه از او گرفته بود به او پس داد و یكدهم و نصف یكدهم را از او نگرفت، از جمله كارگزارانی كه این غرامت را پرداخت كردند ابوهریره بود كه در آن ایام استاندار بحرین بود و هنگامی كه اموالش را حساب كردند بیش از بیست و چهار هزار درهم بود و دوازده هزار از او گرفتند.

ابان گوید: سلیم گفت: به علی علیه السلام رسیدم و از او درباره كاری كه عمر كرده بود سوال كردم؟ فرمود: آیا می دانی چرا عمر از قنفذ چیزی نگرفت و او را معاف كرد؟! عرض كردم: نه، فرمود: به خاطر آنكه وی همان كسی بود كه به هنگامی كه فاطمه بین من و آنان حائل شده و نمی گذاشت مرا به مسجد ببرند بر آن حضرت تازیانه زد و بر اثر همان تازیانه ها از دنیا رفت و اثر تازیانه بر بازویش هم چون بازوبندی دیده می شد.

ابان از سلیم نقل می كند كه روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم عده ای از بنی هاشم به همراه سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابی بكر و عمر بن ابی سلمه و قیس بن سعد بن «ابی» عباده نشسته بودند، عباس به حضرت علی علیه السلام گفت: در این كار كه عمر قنفذ را از پرداخت غرامت معاف كرد و دیگران را معاف نكرد نظرت چیست؟ حضرت به اطرافش نگریست و اشك در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به شكرانه ضرباتی كه با تازیانه بر حضر زهراء زد و بر اثر همان ضربات از دنیا رفت و بازویش همچون


بازوبند بالا آمده بود. [35] .

33- در ضمن داستان فدك گوید: بعد حضرت زهرا بیرون آمد، در حالی كه علی علیه السلام او را بر الاغی كه بر رویش پارچه ای حاشیه دار انداخته بود سوار كرد و چهل روز بر در خانه مهاجرین و انصار گردانید و حسنین علیهماالسلام را نیز با خود برد، آن حضرت روی به آنان كرده و می فرمود: ای مهاجران و انصار، خدا را یاری كنید، من دختر پیامبر شمایم شما در روزی كه با آن حضرت بیعت كردید بدینگونه بیعت نمودید كه از او و فرزندانش، به مانند خود و فرزندانتان دفاع كنید، به عهد و پیمان خود با آن حضرت وفاء كنید.

راوی گوید: هیچ كس حضرتش را كمك نكرد و پاسخ مثبتی نداد، مزد معاذ بن جبل رفته و گفت: ای معاذ بن جبل، من به نزد تو آمده و از تو یاری می جویم، تو با رسول خدا چنین بیعت كردی كه او و ذریه اش را یاری كنی و بهمانگونه كه از خودت و فرزندانت دفاع می كنی از آن حضرت و ذریه اش نیز دفاع كنی؟

ابوبكر فدك را از من غصب كرده و نماینده مرا از آن سرزمین بیرون نموده است.

معاذ گفت: آیا كسی دیگر با من هست؟ فرمود: نه، هیچ كس جواب مثبت به من نداده است، گفت: بنابراین از من در یاری تو چه كاری ساخته است؟

راوی گوید: حضرت از منزل او بیرون و بلافاصله پسرش وارد شد، گفت: دختر رسول خدا برای چه كاری نزد تو آمده بود؟ گفت: آمده بود از من برای پیروزی بر ابوبكر یاری بگیرد، چون وی فدك را از او گرفته است، گفت: چه جوابی به آن حضرت دادی؟، گفت: گفتم: یاری من به كجا می رسد و از من تنها چه كاری ساخته است؟ گفت: پس تو از یاری كردن به او خودداری كردی؟ گفت: آری، گفت: آن حضرت به تو چه فرمود؟ گفت: چنین فرمود كه به طور واضح و آشكار با تو درگیر خواهم شد و نزاع خواهم كرد تا اینكه بر


رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شوم، گفت: من هم با تو به آشكارا نزاع خواهم كرد تا اینكه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شوم چون تو جواب دختر رسول خدا را ندادی.

راوی گوید: حضرت فاطمه از نزد او خارج شد در حالی كه می فرمود: به خدا سوگند حتی یك كلمه با تو حسن نخواهم گفت تا اینكه در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شویم، و بعد از آن جا بیرون شد.

علی علیه السلام فرمود: تو نزد ابوبكر تنها برو چون او از دیگری نرمتر است و به او بگو، تو ادعا می كنی كه در جای پدرم نشسته و خلیفه او می باشی و بر فرض هم كه فدك از آن تو می بود و من از تو درخواست می كردم بر تو لازم بود كه آن را به من بدهی، حضرت نزد ابوبكر رفته و بدانگونه كه امیرالمومنین فرموده بود با او صحبت فرمود، ابوبكر گفت: راست می گوئی، بعد كاغذی گرفته و دستور برگرداندن فدك را به آن حضرت نوشت، كاغذ را از او گرفته و به سوی خانه روان شد، در بین راه عمر به او رسید و گفت ای دختر محمد این نامه چیست كه در دست تو است؟ فرمود نامه ای است كه ابوبكر در مورد ردّ فدك برایم نوشته است، گفت: آن را به من ده، حضرت نامه را به او نداد، وی لگدی بر آن حضرت كه در آن وقت كودكی در رحم داشت و اسمش را محسن گذارده بود زد، كودك از رحم افتاد، بعد سیلی بر صورت او نواخت، گویا می بینم كه بر اثر سیلی او گوشواره از گوشش بر زمین افتاد، بعد نام را گرفته و پاره كرد، بعد از آن هفتاد و پنج روز به حال بیماری زندگی كرد و بعد چشم از دنیا فروبست.

به هنگام وفات علی را طلبیده و گفت اگر قول می دهی به وصیتم عمل كنی به تو بگویم و الا پسر زبیر را وصی خود قرار می دهم، حضرت فرمود: ای دختر پیامبر من قول می دهم كه وصیتت را اجراء كنم فرمود: من از تو به حق رسول خدا می خواهم كه بعد از مردنم آن دو نفر بر جنازه من حاضر نشوند و بر بدنم نماز نخوانند، فرمود: بسیار خوب، به این وصیت عمل خواهم كرد، بعد از آن روح از بدنش مفارقت كرد او را شبانه در خانه خودش دفن كرد. صبح كه مردم مدینه و ابوبكر و عمر خواستند بر جنازه او حاضر شوند


علی علیه السلام را دیده و گفتند، دخترت محمد را چه كردی؟ آیا خودت به تنهائی مراسم او را انجام دادی؟ حضرت فرمود: آری، به خدا سوگند من خودم او را دفن كردم، گفتند چه چیزی باعث شد او را دفن كنی و كسی را آگاه نكنی؟ فرمود: او خود به من دستور داد، عمر گفت: به خدا سوگند كه قبرش را نبش می كنم و بر بدنش نماز می خوانم، علی علیه السلام فرمود: تا وقتی كه جان در بدن و قلب در پیكرم و ذوالفقار در دست دارم تو توان نبش قبر او را نداری و خود می دانی، ابوبكر گفت: برو، او از ما سزاوارتر است، و مردم نیز منصرف شدند. [36] .


[1] اشاره به آيه اي است در قرآن مجيد از قول هارون برارد حضرت موسي عليه السلام كه در مقابل اعتراض آن حضرت به او كه چرا در مقابل سامري و گوساله اش كاري انجام ندادي خطاب به برادر گفت: «يا بن ام ان القوم استضعفوني و كادو ان يقتلونني.»

[2] الامامه و السياسه ج 1/ 19- 20-.

[3] وي ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري نويسنده كتاب «فدك» و «سقيفه» است.

[4] ابن ابي الحديد، «شرح النهج» 6/ 50.

[5] صحيح البخاري، 4/ 96.

[6] صحيح البخاري، 5/ 177.

[7] لسان الميزان، 1/ 268.

[8] الملل و النحل، 1/ 57.

[9] انساب الاشراف، 1/ 586.

[10] العقد الفريد، 5/ 13.

[11] الوافي بالوفيات، 5/ 347.

[12] الكني و الالقاب، 3/ 219.

[13] تاريخ ابوالفداء 1/ 164.

[14] تاريخ طبري، 1/ 164.

[15] اعلام النساء ج 4 صفحه 114.

[16] دلائل الصدق، 3/ 92، اسم اين شاعر حافظ ابراهيم و شعر نيز در ديوانش ج 1/ 82، مي باشد كه در دارالكتب المصريه به طبع رسيده است.

[17] بائيه ابن ابي الحديد قصائد هفتگانه علويات. (السبع العلويات).

[18] نهج الحق و كشف الصدق / 217 ط بيروت و نيز به تاريخ يعقوبي 2/ 105 و تاريخ ابن شحنه در حاشيه «الكامل» 7/ 164 مراجعه كنيد.

[19] اثبات الوصيه، / 123.

[20] قره العين ط بشاور 78.

[21] شرح النهج، 16/ 274.

[22] السيره الحبيه 3/ 362.

[23] وفاه الصديقه الزهراء/ 78.

[24] لسان الميزان 4/ 189.

[25] تلخيص الشافي 3/ 76 و «البحار» 28/ 390.

[26] تلخيص الشافي 2/ 76 و «البحار» 28/ 390.

[27] بحارالانوار، 53/ 18- 19.

[28] مراه العقول، 5/ 320.

[29] حسيني، كمالي استرآبادي، محمد رضا ابن ابي القاسم بن فتح الله بن نجم الدين، «الصوارم الحاسمه في تاريخ احوالات الزهراء الفاطمه» خطي، به نقل از كتاب «نوائب الدهور». 3/ 157 تاليف عالم بزرگوار مير جهاني ط مكتبه الصدر طهران.

[30] ميرجهاني، نوائب الدهور، 194 و 2، نائب الدهور تاليف علامه ميرجهاني 194 و 192.

[31] مير جهاني، نوائب الدهور، 192.

[32] الغدير 3/ 103- 104.

[33] بنابر آنچه كه در برخي روايات آمده اين اشعار را اميرالمومنين عليه السلام بعد از دفن حضرت زهرا سرود و دليل بر اين مطلب آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم همانطور كه در روايات آمده به دخترش خبر داد كه بزودي به آن حضرت مي پيوندد و لذا گفتن اين جمله كه از به درازا كشيدن زندگي بعد از مرگ تو گريه مي كنم از حضرت فاطمه چندان مناسبت نيست.

[34] علم اليقين في اصول الدين، تاليف مولي محسن كاشاني رحمه الله 686- 688 فصل 20.

[35] كتاب سليم بن قيس الكوفي، 134.

[36] بحارالانوار جلد 8/ 103 به نقل از الاختصاص شيخ مفيد، و الاختصاص / 183.